گاه نویس های من

چیزهامو میذارم اینجا، نوشته ها گاهی هم نانوشتنی ها

گاه نویس های من

چیزهامو میذارم اینجا، نوشته ها گاهی هم نانوشتنی ها

مریم مهدی

لطفا کپی برداری فقط با ذکر آدرس وبلاگ باشه.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
۱۲
فروردين

مدتی است  سخت در فکر فرو رفته بودم

و در عبور از جاده ها خیره به اطرافم مینگریستم و به تلاطم روزگار و فراز و نشیب هایش می اندیشیدم

به عمق سختی های هر انسانی... داغ هایی که هر یک در سینه دارند

غم های تلخی که در چشمانشان موج میزند...

حقیقت های زهر آلودی که گاهی راهی جز فراموش کردنش نمی یابند و محکوم به سکوت هستند...

و براستی با فریاد دردها و سختی ها آتش درونت شعله ور تر میشود و تو خود ترجیح میدهی بغض سنگین گلویت را با یک لیوان آب سرد قورت دهی...

گاهی هم فریادشان در اشک های پنهانی خلاصه میشود یا در لبخند اجباری...

و گاه مانند من در واژه واژه احساسشان...و داستان به عمق سختی ها نیست به  نگاه ما به آنهاست...

و اینجا همان جاییست که دستان نیازمندمان را در پیشگاه خداوند دراز میکنیم

و از او طلب میکنیم که خداوندا نگاهی به وسعت آسمان بی انتهایت به ما ارزانی ده تا دیگر هیچ کوهی از غم ها کمرمان را خم نکند و نا امیدمان نکند...و ببخشیم و رها کنیم هر آنچه جز تباهی سرانجامی ندارد...

 

 

میم.میم

  • مریم مهدی
۲۲
اسفند

دلتنگم برای تو...برای هرم نفس هایت...بگذار این حس سراسر ملتمسم قدری آرام بگیرد و تکه تکه وجودم با اقیانوس لطفت عجین شود...قلبم را که در تکاپوی توست با چشمان عاشقانه ات رام ساز...

 

کالبد یخ زده ام را با نگاه گرمت آرامش ببخش...بیا اندکی نزدیکتر...این تمامی من را که مشتاق توست به وصالش برسان...

 

شانه های لرزانم را، که دستانت را طلب میکند در آغوش بگیر...راستش را بخواهی خیلی تنهایم و فقط تو آرامم میکنی...

 

میدانم عجیب بهانه گیر شده ام...در کنار تو تمامی فصل های رنگین سال را لمس میکنم...

محبت بی دریغ و خالصانه ات را مثل همیشه شامل حالم کن...

 

وجب به وجب نگاهت را در تمامی خاطراتم تداعی میکنم...

عطر دلنشین حضورت را همیشه در مشامم به یادگار حفظ خواهم کرد...

 

 

معشوق من، تو را متفاوت تر از تمامی عاشقان پیشگاهت میخوانم...

میخواهم دست در دست تو تا بی نهایت زندگی کنم...

 

میم.میم

 

 

  • مریم مهدی
۲۰
اسفند

نام شما را بر صفحه دل جاری میکنم قلم لبریز میشود از احساس...با تمام هستی خود دلم برایتان پر می کشد...

باز در کنار حوضچه خستگی هایم با یاد شما امید در وجودم طلوع میکند و سراسرم را هیجان در بر میگیرد و دلتنگتر از همیشه آغوش عاشقانه و مقدستان را طلب می کنم...

دستهای مهربان پدرم...آغوش گرم و دلپذیر مادرم...اشک های گرمشان که بدرقه راه زندگیم هست...همه وهمه مرا از خود بی خود میکند...

مادرم، فراتر از بهشت را با دستان حقیرم در پیشگاه خداوند برایت طلب میکنم...

پدرم، برایت بهترین ها را آرزومندم...آری من هیچگاه نمیتوانم جبران کنم محبت خالصانه و بی منت تان را...

ولی از خدا می خواهم به من قدرتی عطا کند تا خوشحالتان کنم که موجب رنجش شما نشوم...مرا بخاطر کوتاهی هایم ببخشید...

و همه احساسم را در یک جمله خلاصه میکنم...

"دوستتان دارم"

تارو پودم...ذره ذره ام عاشقانه برایتان دلتنگ می شود خیلی خیلی دوستتان دارم...

 

میم.میم

 

  • مریم مهدی
۱۸
مهر

امروز باز دلم گرفت باز هم دلتنگ شدم و احساسم با تمام وجود صدایت میزند

نمیدانم گاهی چرا نفسم بند می آید و قلبم دیگر توان ادامه دادن ندارد

 

نمیدانم چرا گاهی خاطرات و آدم های اطراف دست به دست هم میدهند تا تداعی شود طعم زهرآلود دلشکستگی هایت،

 

تا تلخی دردها را با قهوه اول صبح احساس کنی

 

و هنگام گام برداشتن،مرور گذشته ، رمق پاهای نیم جانت را بگیرد

 

و آن هنگام باتمام وجود و از صمیم قلب فراموشی را طلب میکنی و دوست داری به یاد نیاوری نگاه ها را.....صداها را...رنج ها را

 

به جایی بروی که هیچکس تو را نشناسد و تو خود را به بیخیالی بزنی...و باور کنی...این فراموشی را...

و من میبخشم ، فراموش میکنم و ادامه میدم به راهم...

 

 

میم.میم

  • مریم مهدی
۰۱
مهر

خدایا این روزها به دنبال هر بهانه ای میگردم که با تو خلوت کنم

 

وتو مهربانتر از همیشه در آغوشم میگیری و گونه های سرد و خیس از اشک هایم را نوازش میکنی و شانه هایم را فشار میدهی

و  آرام در گوشم نجوا میکنی: من هستم تا همیشه هوایت را دارم دیگر چرا نگرانی؟!

 

ومن خودم را در آغوش سراسر لطفت رها میکنم آری چه آرامشی دارد...این روح ویران و قلب زخمی مرا صیغل میدهد...

وتو همیشه و همیشه هوایم را داشته ای و داری در عمق بی کسی هایم فریاد رسم بودی و هستی...

آن هنگام که در منجلاب دردها فرو رفته بودم تو دستانم را گرفتی و ناجی من بودی

و این دفعه میخواهم جاودان در کنارم باشی

این دفعه از زمین و مردمش خسته ام میخواهم در کنارت باشم...جاویدان....

 

ودر این جماعت که پرواز را حماقت وخیالی بیش نمیدانند میخواهم باتمام جسارت و توانم پرواز را فریاد زنم تا بال هایم باورش کند...

وخدایا آنگونه زندگی کنم که تو دوست داری نه بندگانت...

 

 

میم.میم

  • مریم مهدی