پرواز را فریاد زدم...
خدایا این روزها به دنبال هر بهانه ای میگردم که با تو خلوت کنم
وتو مهربانتر از همیشه در آغوشم میگیری و گونه های سرد و خیس از اشک هایم را نوازش میکنی و شانه هایم را فشار میدهی
و آرام در گوشم نجوا میکنی: من هستم تا همیشه هوایت را دارم دیگر چرا نگرانی؟!
ومن خودم را در آغوش سراسر لطفت رها میکنم آری چه آرامشی دارد...این روح ویران و قلب زخمی مرا صیغل میدهد...
وتو همیشه و همیشه هوایم را داشته ای و داری در عمق بی کسی هایم فریاد رسم بودی و هستی...
آن هنگام که در منجلاب دردها فرو رفته بودم تو دستانم را گرفتی و ناجی من بودی
و این دفعه میخواهم جاودان در کنارم باشی
این دفعه از زمین و مردمش خسته ام میخواهم در کنارت باشم...جاویدان....
ودر این جماعت که پرواز را حماقت وخیالی بیش نمیدانند میخواهم باتمام جسارت و توانم پرواز را فریاد زنم تا بال هایم باورش کند...
وخدایا آنگونه زندگی کنم که تو دوست داری نه بندگانت...
میم.میم
- ۹۵/۰۷/۰۱