جرقه ای برای نفس کشیدن...امیدواری
باز امروز دلم گرفته و باز کلاغ ها بی انتظار سودای خود را سر میدهند
و دل پریشان حالم را خبر میدهند
و باز باران نم نم صدایش درگوشم لالایی میکند
بچگی هایم را تداعی میکند و کودکانه با باران هم قدم میشوم
آسمان نیز مانند قلب ویرانم دلگیر و خسته است قطرات باران،گونه های سردم را نوازش میکند گویی میخواهد آرامم کند یا او هم تنهایی اش را فریاد میزند...
گامهایم را کندتر میکنم تا شاید گذر زمان را به فراموشی بسپارم و اکنون چشمانم با ابرها همدم شده....
تلخی روزگار...
اشک های گرم...
و قطرات سرد...
با هم عجین شده اند و بندبند وجودم را لبریز میکنند از احساس...
احساسی آمیخته با امید و تلخی گدشته و زخم های کهنه و آینده ای که منتظر حرکت من است آینده ای زیبا...
میدانم ای قلب پریشانم زخم های زیادی خورده ای که نمکش را دوستان زده اند
ای بال های خسته من
میدانم دیگر رمق پرواز ندارید
ولی امید هست معجزه هست و باز شادمان و غرق خوشحالی پرواز خواهم کرد...
میم.میم
- ۹۵/۰۶/۱۹